به نام بهترین همدم در زندگی
امروز هم یه روز خدا بود که به غروب داره نزدیک می شه راستش داشتم فکر می کردم بعضی وقتا خوشحالی هامون خیلی قشنگه!مخصوصا"اگه با صله ی رحم وخوبی کردن به قوم و خویشامون همراه باشه وخلاصه یه سراغی ازشون بگیریم و تجدید دیدار و خاطره ای داشته باشیم!
اما بعدش دیدم خدا از این که دست وپای سالم داشته باشیم وبشینیم خونه تلفن رو به کار بگیریم وسوال وجواب کردنا و سراغ عمه و دایی و زن عمو و زن دایی وکلی بروبچ سفررفته و داخل مونده رو بگیریم!زیاد هم ثواب به پامون ننویسه!
آخه بنده ی خدا پاشو یه احوالپرسی دم در هم باشه خوبه نه این که دنبال دفترشماره تلفن بگردی ببینی زنده است یا نه(دورازجون!)
این خواستگاری رفتنا هم واسه خودش عالمی داره ها یه جماعت از زنای خوش پوش جمع می شدند اون قدیم ندیمای نه چندان دور به اسم دعوتی می رفتند خونه ها به صرف معمولا"شام دعوت می کردند البته فامیلای دست اول که ناهار هم خودشون رو دعوت می کردند و کنگر می خوردند 2 تا3روزی ولنگر می انداختند که به به و چه چه!عروسی وروبوسی داریم و....
بوی عطر ودود اسفند تاچند تا محله و کوچه باغ رو پر می کرد وهمه می فهمیدند اینجا یه خبرایی یه وخلاصه جماعت موتورسوارای بیکار و منتظر بزن و بکوب می رسیدندو خلاصه جشن یه حال و هوایی وبه قول داش مشدی ها های و هویی داشت دیدنی و شنیدنی!
اون وقت بود که زنهای فامیل دست به کار درست کردن شربت می شدند ولیوانهای خیلی قشنگ از زیرزمین وانباری روپشت بوم می اومد بیرون و عجب دل قوم و خویش و همسایه تالاپ تولوپ می شد که بعله!یه دختر داره می ره و یه گل پسری داره دوماد می شه!
بعضی ها هم که خیلی باذوق بودند هوس درست کردن فطیر نازک وحلواپختن می کردند و مردم به هوای خوردن یه غذای سنتی و بدون رستوران و دودودم آن چنانی و خصوصا"شنیدن صدای تمبک و کرنا همون ساز و کرنا دیگه! یا با کلاس ترش ارگ می زدن وبدوبدو با هرچی کوروکچل وقدکوتاه ودراز و ترکه ای !می ریختند تو جمع و چه جلوه ای داشت رقصیدن دور حیاط!که درختای بینوا همیشه ریشه کن می شدند چون شاخه هاشون کنده می شد تابشه دستمال رقص!
و دل عروس خانوم هم مثل سیروسرکه می جوشید که خواستگارای دوآتیشه از راه نرسن و عروسی به کامشون تلخ نشه خیلی هم مواظب بودند اگه شردر آوردند ساکت باشند تا بعد پشت سرعروسی شون صدا بلند نشه که بعله!دعوا شد و کتک زدند و کتک هم نوش جان کردند و خلاصه یه کلاغ چل کلاغ بشه ویه روزقشنگ زندگیشون دستی دستی حروم بشه وحسرت به دل لباسای محلی و تور و حریر واطلس (بین خودمون باشه گاهی اجاره ای) بمونند که حیف برامون اومد نداشت!
شب آخر عروسی هم که واسه خودش یه شور و شری داره که زنهای فامیل دوروبر مادر عروس رو می گیرند که گریه اش بندازن!!
خودمونیم خیلی هم سخته و یه غمی روی دلت می شینه که اون سرش ناپیدا آخه دختری که بزرگ کردی هزار و یک کار و هنر بلدبود(بزنم به تخته!) داره می ره خونه ی یکی که خدامی دونه مثل هندونه می مونه معلوم نیست شیرینه یا کال!
خیلی وقتا مادر دوماد و مادر عروس چشم تو چشم نمی شدند !این چشم وهم چشمی هم واسه خودش عالمی داشت شب اول که مهمونا خودمونی تر بودند معمولا"بازار نخود گرم بودو تخمه ی خوشمزه ژاپنی وتخمه ی آفتابگردان خوابیده تو خاکستر هم مزه ی خاص خودش رو داشت بماند که از رستوران هم خیلی وقتا غذاهای بامزه ای بیرون می اومد که یکیش همین یه بشقاب پلو بود با کشمش وزیره وگوشت و چه برنج دونه بلندی که شاید همون برنج محسن شاه دوماد باشه!کسی چه می دونست مهم این بود که اگه دست خونواده دوماد توجیبش می رفت ومی تونست خرید خوب داشته باشه عمرا" اگه یه جور غذا درست می کردند که یا مرغ بود یا ماهی!
کنار اون هم مخلفات سبزی و نوشابه و آب چشمه و دوغ وهزار ویک شکم پرستی دیگه یافت می شد که اگه دل مرد صاحب خونه می کشید با همون دوره های اضافی نون سبیلش که چرب بود رو هم پا ک می کرد و یه لیوان آب روش می خورد!
شب هم بازار حنا بندون گرم گرم بود و دخترای با سلیقه می ریختن مدلای عربی و ایرانی رو با خیال راحت و یه قیافه حنابند روی دست دخترای فامیل امتحان می کردندو به به!چه آش شله قلمکاری می شد که پیرزنا هم می اومدندحنا به دست و پا می زدند وگاهی روی ابروهاشون هم حنا می کشیدند که سفید به نظر نیاد!
از اون طرف مادر عروس و مادر دوماد واسه پدر عروس و پدر دوماد نقشه می کشیدند که نزارن شب بخوابند و به محض این که مهمونا یه کم کمتر می شدند با یه تنگ بلور رو سرشون آب می ریختن و ضبط رو روشن می کردند تا بادابادا مبارک بادا بخونه حتی اگه نیمه شب رسیده باشه!
همسایه های خواب آلود هم با این فکر که بعدعمری یه عروسی تومحله شده چشمای خواب آلودشون رو به زور رو هم می ذاشتن و خودشون رو به خواب می زدند!
روز بعد از عروسی هم همه می رفتند برای نقل و نبات پاشی روی سر عروس و دوماد البته اگه خونه ی خوب وبزرگی پیدا می شد که آبرودارتر بود همه رو با خبر می کردند که بیان اونجا!
عروس هم معمولا"حریر سبز می پوشید و با یه چادر زری روی صندلی می نشست و جای دوماد معمولا"خالی بود چون مجلس زنانه بود!
اگه جمعیت زیاد بود عروس خانوم باید غرورش رو کنار می ذاشت و خصوصا"دست فامیل پیر و زوار دررفته(ببخشیدا!)فامیل رو می گرفت که در دروازه رو می شد بست ولی در دهن مردم رو نه!!
اونا هم یه دعایی خوشبختی می کردند که معمولا" با عبارت فصیح الهی به پای هم پیر بشین و سایه تون بالای سرهمدیگه باشه و زندگی44گوشه داره و...ازاومدن عروس کنارشون تشکر می کردند!
خب دیگه سرتون رو درد نیارم اسباب و اثاث عروس خانوم که جای خود داشت معمولا"مادر عروس خانوم یه اتاقی در نظر می گرفت و کل جهیزیه رو می چید اونم با چه سلیقه ای! که فامیل عروس ودوماد بیان واسه بازدید و گوش شیطون کرواسه اظهار نظر!!
خدا نکنه که چمدون عروس خانوم ساعت نداشته باشه که واستش می خوندند:
بادا بادا می کنیم در چمدون وا می کنیم
اگه توش ساعت نبود دومادو رسوا می کنیم
بله دیگه کادوهای دوماد هم باید کامل کامل به عروس خانوم می رسید و یه رسم دیگه هم که حتما"حتما"بایدفامیل عروس به استقبال فامیل داماد می رفتن که چمدون با روکش سبززری روش کشیده روی سر گذاشته از راه می رسیدند و ازاون طرف حتما"باید فامیل دوماد به استقبال فامیل عروس می رفتند که سینی مخصوص حمام عروس و یه عالمه آت آشغالای رنگی خوراکی روش قطار می کردند که چشم روشنی و چه می دونم رسم و رسوم ببرند که یکیش مراسم قند شکنی بود که باید عروس قند می شکست و طایفه تماشا می کردند!
و اگه استقبال دیر می شد می خوندند:
این همه راه اومدیم
هیچ کس نگفت خوش اومدین!
که معمولا"بدوبدو می رفتند به استقبالشون و می گفتند:خوش اومدین خیلی خوش اومدین!
تا دوستی ها زیاد تر ورابطه ها بیشتر بشه!
خب فعلا"
...